شیرین .. همچون ... !

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد ، پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی هیچ پناهی جز من نداری ، پس من هم به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، پس من مهربان ترینم در بازگشتن ..

شیرین .. همچون ... !...

۱- قرار بود تا هفته ی آخرِ شهریور نباشم ولی با سیلِ عظیمِ سوالاتون مبنی بر اینکه کجایی تو دختر ؟ ، به مرادت رسیدی ؟ آزمون دکترا چطور بود ؟ و سفرت به تهران چیشد ؟ و حتی مورد داشتیم حالِ حداد رو پرسیدید :| رو به رو شدم ۲-برا دکترا و کارهای مربوط بهش قرار بود برم که نشد ، یعنی کلا نشد ، قبول نشدم :| برا ارشد هم دفاع نم شیرین .. همچون ... !...ادامه مطلب

یهویی داشتم به این فکر میکردم ، اولین باری که با وبلاگ آشنا شدم از طریق معلمِ روانشناسی ام بود . برا کلاسمون یه وبلاگ زده بود و چند نفری هم توش نویسنده بودیم ، اسمش هم بود گروه روانشناسیِ اسوه ! هرچی میگردم الان پیداش نمیکنم :( بعد من اون موقع نسبت به بقیه بیشتر پیگیرِ اینکارا بودم و بلد هم بودم ، شده بودم دبیرِ وبل شیرین .. همچون ... !...ادامه مطلب

یه سریا هم هستن ، نمیتونن زیرِ بارِ حرف زور برن .. نمیگم کارشون درسته یا غلط ولی من در همین دسته قرار میگیرم . نمیتونم تحمل کنم یکی مثل خودم بهم زور بگه یا بخواد من یا اطرافیانمو خر فرض کنه {نمیتونستم بهتر از این کلمه برای بیانِ منظورم استفاده کنم!!!!!!!!} شاید نصفِ بیشترِ ناراحتی هام دلبلش همین اخلاقم باشه . ولی خب شیرین .. همچون ... !...ادامه مطلب

نمیدونم تاحالا به آدمای رفته ی زندگی تون فکر کردین ؟ یا نه ؟

 

شیرین .. همچون ... !...

من مقادیری خسته ام ! درسا یکم پیچیدع شده و کارام تو پروژه و میانترم و اینا گره داره یکم :):

مقادیرِ زیادی از خدا دور شدم و این خییییلی بده :(  نگرانم ، نکنه همینطور دور بشم و عینِ خیالم نباشه 

+راهُ نشونم بده ... تنهایی یکم دلگیر و خستم کرده دوباره . !

شیرین .. همچون ... !...

دوست ندارم ، اینکه هی خودمو خوشحال نشون بدم ، اینکه نشون نمیدم از تنهایی ام ناراحت ام ، اینکه دور شدم از خدا 

بدم میاد ، اینکه بهم توهین بشه ، اینکه فکر نمیکنن شاید ما هم دل داریم ، اینکه انقد استرسِ درسو داشته باشم 

خوب نیست ، اینکه من انقد غر میزنم ، اینکه انقد خودخواه ام ، اینکه برخلافِ قولم بازم دارم عجله میکنم . !

شیرین .. همچون ... !...

از اینجا که من ایستادم چقد تا آسمون راهه ... ؟!این روزا تمامِ سعی امُ کردم کمتر غر بزنم ، الخصوص غر های بی مصرفی که خواسته یا ناخواسته سرِ مامانم میزدم  کتابِ من پیش از تو رو امشب تمومش کردم ، در حالیکه اشک و غم از چشامو و صدام میبارید... به بچه ها گفتم بودم ایشالا تا این جلد شو تموم کنم ، خودِ "تو" شیرین .. همچون ... !...ادامه مطلب

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

شیرین .. همچون ... !...

پارسال نزدیک تولدم شده بود ، مشوش بودم ، ناآروم بودم ، ی چیزی اذیتم میکرد ، ولی امسال از اول ِ ماه تولدم اینجوریم ،  دو سه شبه ، شبا بد میخوابم ، همش خواب و بیدارم ، تو خواب فکر میکنم دارم گوشی مو چک میکنم ، بعد حرص میخورم از پی ام هایی که فکر میکنم برام فرستاده شده ، اهههههه خدا نیاره براتون 

تو جمع نیستم ، حرصمو با کندی کراش کمتر میکنم ، میگن بسه بنداز کنار اون وا مونده رو اه 

شیرین .. همچون ... !...